تاریخ شفاهی صنعت گاز مایع

بخشی از کتاب تاریخ شفاهی صنعت گاز مایع، به گفتگوی مفصلی اختصاص دارد که با مهندس محسن خلیلی انجام شده است که می خوانید:

لطفا بفرمائيد پيش از اينكه بوتان وارد خانه ها شود، آشپزخانه ها چگونه بودند؟

خانه ها در گذشته اكثراً حياط داشتند زيرا زمين قيمت زيادي نداشت، جمعيت كشور ما نيز كم بود ومعمولا شمال منازل ، ساختمان هاي ساده بنا شده بود و در جنوب آن كه اصطلاحاً رو به قبله مي گفتند ، حياط بود، در انتهاي حياط يعني دور افتاده ترين و مهجورترين بخش منزل آشپزخانه و دستشويي بود، آشپزخانه تقريباً كثيف ترين قسمت زندگي يعني يك محل تاريك، دودزده و پر از سوسك بود، آن هم سوسك هايي شبيه به لاك پشت كه با سوسك هاي امروز كاملا متفاوت بودند، بود. در كنار آشپزخانه يك چراغ نفتي متشكل از يك قوطي و يك فتيله ، روشن بود، در آن نفت مي ريختند كه با دودي كه مي كرد آشپزخانه را آلوده مي كرد و اين وسيله روشنايي بود. اجاق ها با گل، سنگ و آجر ساخته مي شدند و روي زمين بودند. پائيز همه خانواده ها هيزم مي خريدند، هيزم­شكن آنها را مي شكست و درگوشه آشپزخانه براي فصل پائيز و زمستان انبار مي كردند. اواخر كه كمي توسعه پيدا كرده بود، براي پخت و پز نيز از چراغ هاي نفتي استفاده مي كردندكه آن ها هم پر از دود بود و باعث ناراحتي خانواده ها مي شد.

من محاسبه انجام دادم و متوجه شدم کاری را که در صنعت گاز مایع برای مردم مملکت انجام داده‌ایم به لحاظ صرفه‌جویی در وقت خانم‌های خانه معادل ششصد هزار خدمتگزار بود. چراغ هاي نفتی باعث مي شد ظرف ها پر از دود شوند، دوده از لایه‌های بسیار سنگین است و مانع رسیدن حرارت ظرف می‌شود از این رو وقت زیادی از خانم‌ها تلف می‌شد، از طرفی شعله‌ها غیر متمرکز بود و غذا ها دیر پخته می‌شد. مقداری از وقت خانم‌ها صرف آشپزي ميشد و باید زمان زیادی را صرف شستن و سائيدن ظروف مي كردند. آن زمان همه ظروف سفيد بودند، مسگرها آنان را در ماسه مي سائيدند تا رنگ قرمز مس ظاهر شود، سپس آن را در کوره می‌گذاشتند و به قلع اندود می‌کردند و به این کار “سفيدگري”مي گفتند.

لطفا در مورد جزئيات سفر معروف شما به امريكا و اروپا به همراه پدرتان در سن 24سالگي صحبت كنيد، چه چيزي باعث شد تا ضرورت چنين سفري را احساس كنيد؟ آنجا با چه كساني ملاقات داشتيد و از چه شركت هايي بازديد كرديد؟

 من از فعالین انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه بودم و با جبهة ملی نیز همکاری می‌کردم. زمان کودتای بیست و هشت مرداد و مسلسل بستن دانشگاه تهران در سال 1332 من در حال انجام کارهای باقی مانده بودم تا دیپلم مهندسی خود را بگیرم  و اگر آن روز از دانشگاه بیرون نرفته بودم، قطعاً در اتفاق مسلسل بستن دانشگاه‌ها کشته شده بودم. من فعالیت سیاسی می‌کردم و پدرم بسیار دوست داشت كه راه من عوض شود و وارد صنعت شوم، به نحوی این خواسته پدرم بود. دانشكده فني دنشگاه تهران بسیار سخت‌گیر بود و همزما با فعاليت سیاسی‌مان، باید

بسیار خوب درس می‌خوانیم و روزی پنج ساعت سر کلاس بودیم. رئیس دانشکده ما مهندس ریاضی بود، ما را مجبور می‌کرد به کتابخانه بروید و تا ساعت هشت  و نه شب درس می‌خواندیم. صبح هاي پنجشنبه نیز درس می‌خواندیم و فقط عصر پنجشنبه و روز جمعه تعطیل بودیم که در این زمان فعالیت‌های سیاسی می‌کردیم، حتی زنگ‌های تفریح نيز همین کار را می‌کردیم. البته آن زمان در دانشکده فنی دانشگاه تهران مانند دبستان و دبیرستان زنگ مي زدند و کلاس‌ها تمام می‌شد. سیستم آنجا شبيه سربازخانه بود. من در انجمن اسلامی دانشجویان جزو شاگردان تحت رهبری مهندس بازرگان بودم، با جبهه ملی نیز همکاری‌های بسیاری داشتم و یاران و همکاران من افرادی مانند مرحوم مهندس عزت سحابي، آقای کتیرایی و آقای معیــن فر بودند. فعالیت‌های اجتماعی نیز داشتیم و مراکز فعالیت‌ها در انجمن دانشجویان اسلامی تهران، دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. پدرم علاقه‌مند بود فعالیت‌های سیاسی را رها کنم زیرا می‌دانست که ممکن است اتفاقاتي پیش بيايد.

 وقتی در امیرآباد، کوی دانشگاه تهران درس می‌خواندم بعضي از امتحانات را باید در شهریور ماه می‌دادیم که صدای توپ و تانک بلند شد و ما به سرعت از جلسه امتحان بیرون آمدیم تا سوار اتوبوس شويم و بیاییم اما اتوبوس نبود و مجبور شدیم پیاده برویم. متوجه شدیم شلوغ شده و تا درب منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ رفتيم، با چشم خودم دیدم که خیابان خلوت است، تانك ها خیابان‌ها را گرفته بودند، شعبان بی‌مخ پشت نرده‌ها عربده می‌کشید و سرش را به نرده درب خانه دکتر مصدق مي زد و اراذل‌واوباش اموال دکتر مصدق مثل پتو، فرش، یخچال و غیره را می دزدیدند. سرهنگ ممتاز که دوست اقوام ما بود و بسیار از من بزرگ‌تر بود نسبت به من بسیار لطف داشت، محافظ خانه مصدق بود و او را هم گرفتند و بردند. همه اینها را با چشم خودم دیدم و حوالي عصر گریه‌کنان از خانه مصدق تا شمیران، خیابان خلیلی، خیابان دربند پیاده آمدم. ماشین در خیابان‌ها نبود و در شهر تعداد زیادی نیروی نظامی بودند. تصور کنید از خیابانی که امروز به نام فلسطین است تا خیابان دربند پیاده آمدم و فكر كردم. حدس می‌زنیم كه این یک کودتای امریکایی است، گفتم: خدایا با چشمان خودم افراد غارتگر خانه دکتر مصدق را دیدم، همه ایرانی و هم وطن بودند. مردمی که در اين سطح از فهم  قرار دارند که با دکتر مصدق این کار را می‌کنند و شعبان بی‌مخ این کار را انجام می‌دهد نشان می‌دهد این مسئله ریشه فرهنگی دارد و تنها راه نجات کشور صنعتی شدن است تا مردم از فقر بیرون بيايند، فرزندان آن‌ها تحصیل کنند و تحصیل‌کرده‌ها کشور را حفظ کنند، آنجا تصمیم گرفتم به دنبال صنعت بروم.

تصمیمتان را با پدر در میان گذاشتیم؟ واکنش ایشان چه بود؟

بله؛گفتم آرزوی من همین است، همه عمرم را برای صنعت گذاشتم و برای صنعتی شدن کشور زحمات بسیاری کشیدم. پدر من پايه گذار برق نوین مملکت است و در نهايت گفت که من نزد دکتر فلاح رفتم و با ایشان صحبت کردم …

 عذر می‌خواهم دکتر فلاح چه مقامی داشتن ؟

 رئیس شرکت نفت بودند. پدرم گفت موافقت او را گرفتم تا از گاز مایع استفاده کنیم. آن زمان گاز مایع برای همه ناشناخته بود. در آبادان منطقه‌ای به نام Special Product area بود که اصطلاحاً به آن SPA می‌گفتند، آنجا ترکیب بوتان و پروپان را عوض و آن را تبدیل به بنزین هواپیما می‌کردند. همه دوستان ما که آنجا بودند، فوت کردند ، نام رئیس آنجا داوود بود که متأسفانه نام خانوادگی او را فراموش کرده‌ام. من آنجا با LPG  آشنا شدم که مقداری از آن با سیستم آلكايشن تبدیل به بنزین هواپیما می‌شد. آن زمان هواپیما ملخی بود و در ایران به تعداد محدودی وجود داشت. زمانی که انگلیسی‌ها در ایران بودند، پدر من با تعدادی از دوستانش به آبادان رفته بود تا با آنها صحبت کند و کارخانه سیمان احداث کنند و سیمان مورد نیاز شرکت نفت را تولیدکننده اما مانند موارد دیگر موافقت  نشد زیرا انگلیسی‌ها اجازه نمی‌دادند که ما ترقی کنیم. تاریخچه شرارت انگلیسی‌ها زیاد بود، حتی اجازه نمی‌دادند کنار رود کارون زراعت كنند. عده اي عوامل آنان می‌آمدند و موتور، پمپ و همه تشکیلات را غارت می‌کردند تا آنجا کارگر ارزان داشته باشند. پدرم با آبادانی‌ها رفقای نزدیک بودند، ایشان هم آنجا با LPG آشنا شده بود که در سیلندرها می‌ریختند و انگلیسی‌ها به صورت محدود در برخی از خانه‌ها، دفاتر و ادارات به عنوان سوخت مصرف می‌کردند و باقی اضافات (سورپلاس) LPG  را می‌سوزاندند.

پدرم گفت: محسن، دلت می‌خواهد با من کار کنی؟ ما 9 خواهر و برادر بودیم و پدر در فعالیت‌های صنعتی کار می‌کند و به دلایلی شرایط زندگی دشوار شده بود. البته همین اتفاقی که در اوایل انقلاب برای من رخ داد، در زمان قوام‌السلطنه برای پدرم اتفاق افتاده بود و پدر من را بی‌گناه به زندان بردند. من درس می‌خوانم، وقتی به خانه می‌آمدم نماز ظهر و عصر را با می‌خواندم. وقتی پدرم را زندان بردند در 16 سالگی با خدای خودم عهد کردم که حتي اگر از گرسنگی فوت کردم، برای دولت کار نکنم. پدرم را در زندان بسیار زجر دادند و به بیماری‌های مختلفی مبتلا شد، حالش بسیار بد بود و ضربان قلبش 120 تا میزد. تصمیم گرفت اما پدرم همکاری کنم و گفتم: می‌خواهم با شما و برای صنعت کشور و تحصیل و تربیت خواهر و برادرانم کار کنم. پدر گفت: این جايي چیزی وجود ندارد که یاد بگیریم، بهتر است به امریکا و اروپا برویم و آنجا مطالعه کنیم، من نیز پذیرفتم.

 به چه کشورهایی سفر کردید؟

 با دشواری مشغول نظام وظیفه بودم، مسئله نظام وظیفه خودم را حل کردم و از دانشگاه سوربن فرانسه پذیرش گرفتم تا مدرک دکترای خودم را آنجا بگیرم که پدرم گفت با هم کار کنیم. سال 1954یعنی 60سال پیش، فرانسه اولین جایی بود که با پدرم رفتم. زمستان بود، پاریس در اعتصاب به سر می‌برد و وضع بسیار بدی داشت. 7-8سال بود که جنگ جهانی دوم تمام شده بود و وضع مردم بسیار بد بود. در فرانسه  شروع به مطالعه در مورد LPG کردیم، به ایران برگرشتيم و سپس سفری به آلمان داشتیم، آنجا نیز مسائلی را بررسی کردیم. آلمان مخروبه بود، جنگ همه چیز را از بین برده بود و وضعیت بسیار بدی بود. با صنايعي که آشنایی داشتیم تماس گرفتیم، گفتند ما اطلاعات زیادی نداریم و اگر اطلاعات می‌خواهیم باید به امريكا برويد. ما  به فرانسه برگشتیم، آنجا یک کمپانی سازنده فرانسوی به نام كلس بود که با آن‌ها آشنا و دوست شدیم. من زبان فرانسه را در متوسطه یادگرفته بودم و پدرم می‌توانست فرانسوي صحبت کند، بنابراین می‌توانستیم راحت‌تر با آنها کار کنیم. علاوه بر این، فرانسه بيشتر وسایل اتصالات گاز و رگلاتورها را می‌ساخت و کار را تقریباً آنجا یاد گرفتیم. سپس سراغ یک کمپانی به نام اوئر رفتیم که سازنده اجاقهای روميزي بود (در زبان انگلیسی و اجاقهای رومیزی Hot Plates می‌گویند) . سپس به سراغ یک کمپانی در سار رفتيم. سار در مرز بین آلمان و فرانسه واقع شده است. نام کمپانی اشنایدر بود و سیلندر گاز می‌ساخت، آن را نیز تا حدودی یاد گرفتیم، فقط گرفتن گاز مایع از پالایشگاه‌ها، در تانك ريختن ، سیلندر کردن و حمل و نقل آن را یاد نگرفته بودیم، به همین دلیل به امریکا رفتیم و من درس خواندن را کنار گذاشتم. برادرم سعيد که دو سال از من کوچک‌تر است با همسرش در امریکا زندگی می‌کرد و درس می‌خواند. به خانه آنها رفتيم و سعيد به من گفت که حدود  140-150مایلی اینجا مکانی است که تانک‌های بزرگی دارد و از آن جا بوی گاز می‌آید. او نمی‌دانست که مركاپتان چيست و به من می‌گفت که بوي سیر می‌آید. سعید تابستان‌ها روی تریلی کار می‌کرد تا هزینه تحصیلش را تأمین کند البته پدرم هم به او کمک می‌کرد. سعید گفت: من آنجا تانك دیدم و یک بار هم رفتم، به نظرم گاز پر می‌کردند اما نمی‌دانم چیست !آدرس در خاطرم هست و شما را آنجا می‌برند. برادرم به زبان انگلیسی مسلط بود و ما را آنجا برد. تأسیساتی شبیه تأسیسات ما در ایران بود. امریکایی‌ها به نظرم یکی از بهترین ملت‌های دنیا هستند ، رئیس آن تأسیسات که مالک آن هم بود، طوري به ما تعليم می‌داد که گویی وظیفه دارد، ما را ناهار دعوت و جزئیات کار از پالایشگاه تا خانه مردم را به دقت تعریف کرد. ما را شب به خانه خودش برد، هنگام خداحافظی گفت اگر می‌خواهید این صنعت را یاد بگیرید باید به کالیفرنیا بروید، آنجا اطلاعات زیادی دارند و بهترین جای آن تگزاس است که مرکز نفت امریکاست،سپس به تگزاس رفتیم.

پدرم برای انشعابات آب تهران کار می‌کرد، تهران لوله‌کشی نشده بود. مهندس بازرگان یک دوره رئیس سازمان آب تهران بود، و با پدرم دوست بودند. ایشان به پدرم گفت دنیا را بررسی کنید تا متوجه شوید برای لوله‌کشی چه باید انجام دهیم. پدرم از اولین افرادی بود که در ایران چاه عمیق حفر می‌کرد. یک كمپاني به نام جانستن در کالیفرنیا طرف معامله او بود که مدیرش توماس سيمنس از دوستان پدرم بود ما به لس آنجلس رفتيم و توماس سيسمنس به پدرم گفت به دلیل اینکه باید مدت طولانی بمانید، بهتر است يك آپارتمان اجاره کنیم. ما در محلة هالیوود آپارتمان اجاره کردیم. آنجا با کمپانی‌های زیادی دوست شديم و پدرم با بررسی‌هایش، توانست مسئله انشعابات آب تهران را حل کنند. او در امریکا انشعاباتی که در خیابان‌ها، پیاده‌روها، خانه‌های مردم …بود را بررسی کرد و نمونه‌هایی را به ایران آورد، در مناقصه شرکت کرده و برنده شد. چون در امريكا گران بود همه قطعات را به آلمان سفارش می‌داد تا بسازد، پدرم تقریباً تجارت بین‌المللی خودش را برای آب تهران راه‌اندازی کرده بود و در این زمینه به اندازه کافی دوستانی داشت. آنجا کارها را من انجام می‌دادم که اکثراً کارهای پدرم بود و خودم برای بازديد تعدادی از کارخانه‌های بزرگ مي رفتم. در لس‌آنجلس از چند کارخانه لوازم گاز بازدید کردیم، سپس براي بازديد سیستم‌های لعاب کاری رفتیم.آنجا با مجله‌ای به نام BP news مصاحبه کردیم. BP news کتابی به نام بیوتين پروپين چاپ کرده بود که برای 60 سال پیش است. هر اطلاعاتی بخواهید در این کتاب بود و در حال حاضر کتاب مرجع است. در حقیقت این کتاب مرجع مطالعات ما شد. در تگزاس با کتاب بيوتين پروپين و … آشنا شدم، همه را ایران آوردم و به فارسی ترجمه کردم، یعنی صنعت  LPG را به صورت علمی در ایران شروع کردم.

ترجمه آن را خودتان انجام داديد؟

خير؛ به مترجم دادند و چاپ کردند، هنوز هم موجود است. سپس با کمک عده‌ای از افراد دانشمند شرکت نفت، وزارت کار و شرکت فراورده‌های گاز كه به تازگی احداث شده بود، استانداردهای لازم را نوشتیم و استاندارد نانوشته‌ای در صنعت LPG باقی نگذاشتیم. استانداردها را شبیه امریکا نوشتیم و صنعت گاز مایع در ایران فقير اما از نظر علمی در سطح امريكا بود را شكل داديم. من به شرکتی به نام نورث تگزاس کمپانی در تگزاس رفتم، البته آقای سيمنس یکی از همکارانش به نام آقای نول ويليام را دنبال ما فرستاد، او رانندگی می‌کرد و سراسر پهنه امریکا از جمله نورث تگزاس را با ماشین طی کردیم. نورث تگزاس کمپانی کوچک و فقير امريكايي است که همه وسائل ما را می‌ساخت، ما احتیاجات خود را با راهنمایی آنها و اطلاعات خودمان سفارش دادیم. این سفر در امریکا شش ماه طول کشید و من و پدرم تا آن جا که می‌توانستیم مطالعه کردیم و تمام ادبیات این کار را جمع کردیم. اگر بخواهم همه را برای شما بگویم، باید یک روز صحبت کنم. ما با سيمنس و ويليام خداحافظي كرديم و از نیویورک سوار هواپیما شدیم تا برگردیم. هواپیما چهارموتوره بود و نیویورک تا پاریس 18 ساعت در راه بودیم، البته من با کشتی به نیویورک رفتم، پنج روز در کشتی بودم و از بندر لوآن فرانسه به نیویورک رفتم. زمانی که من به نیویورک رسیدم به واشنگتن پريج رفتم و گريتون هاستون را در نيويورك دیدم. پروژه‌ای که من برای ساختمان‌های فلزی در دانشکده فني گذراندم، در مورد یک پل بود، وقتی من این را دیدم و سؤال کردم که چه زمانی ساخته شده است؟ ‌گفتند:  35 سال قبل، من از شگفتي مريض شدم كه ما تا اين حد بيسواد هستيم و متوجه شدم هیچ کدام سواد نداری. به تهران آمدیم و به تدریج وسائل را سفارش دادیم.

وقتی به ایران برگشتید  تأسیسات تپه سفید را راه‌اندازی و شروع به کار کردید؛درست می‌گویم؟

بله.

در سال‌های اول احداث تأسیسات، بوتان با چند پرسنل  شروع به کار کرد ؟

  مشهدي حسن نگهبان بود، آقایان چهاربند يزدي، فرج يزدي، سید مهدی، یک راننده به نام آقای مرادی، دکتر عباس چمران(برادر مرحوم دکتر چمران) بودند که دکتر چمران رئیس بخش الکتریکال دانشگاه صنعتی شریف بود.

  اولین محموله‌ای که از آبادان تحویل بوتان داده ‌شد را شما تحویل گرفتید ؟

  بله.

  بنابراین اولین تجهيزات اعم از رگلاتور، سیلندر و غیره را از آمریکا وارد کردید ؟

 بله ؛ اجاق‌ها، رگلاتورها، وسایل گازسوز، سیلندر و فر گاز را به کمپانی اشنایدر سفارش دادیم.

 آقای بازرگان در خاطراتش گفتند خليلي‌ها برای گرفتن گاز مايع از پالایشگاه بسیار تلاش کردند و اذيت شدند. ممکن است قدری بیشتر توضیح دهید ؟

 نفت ملی شده و پالایشگاه نیمه تعطیل بود ؛رئیس آن مهندس اشرف از دوستان پدرم و مرد بسیار خوبی بود. شوهر عمه من از دنیا رفته است نیز از همکاران ما بود، من و شوهرعمه ام آبادان بودیم و می‌خواستیم کامیون‌ها را بار بزنیم اما آنجا مقررات انگلیسی حاکم بود و اجازه نمی‌داد، زمان زیادی طول می‌کشید تا گاز پر کنند. حتی فيلينگ هد لازم برای پر کردن را نداشتند، مدت زیادی طول کشید تا وسایل را ساختیم. نزدیک یک ماه آبادان بودیم تا توانستیم دو تانکر سه تني را بار بزنیم.

 فيلينگ ها را که خودتان ساختید؟

 بله ؛در آبادان ساختیم، تانکر ها را پر کرديم و سوار ماشین‌ها شدیم. یک راننده عرب پیدا کردیم و یک راننده هم خودم بودم. از آبادان حرکت کردیم و به دارخوين رسیدیم، اما چون از  پالایشگاه رسید نگرفته بودم ما را برگرداندند، البته نمی‌دانستم که باید رسيد بگيرم، من از این کارها اطلاعی نداشتم. این اتفاقات مربوط به بعد از سفر  امریکا و در شروع کار ما بود. برگشتیم و رسيد گرفتيم . وضعیت جاده‌ها بسیار خراب بود، طوری که بارنامه‌ها که در داشبورد بود تا تهران پودر شدند و من از همین راه آبادان و خرمشهر آمدم، دست‌اندازهای آن نيم متری بود. آسفالت قیری نفت سفید و سرد بود و سوراخ‌های عجیب‌وغریبی داشت و کتف من از تکان‌های ماشین درد گرفته بود. کامیون‌ها با گاز مایع کار می‌کردند و در همین راهی که آمدم دياق‌هایی که روی سیلندر بود به شاسی بسته شده بود شکستند ، روز تاسوعا و عاشورا بود و همه جا تعطیل بود، ما را معرفی کردند و به دیزل آباد رفتیم . آنجا انبار بزرگی بود و دورتادور آن مغازه‌های مختلف برق، صافکاري و نقاشی و غیره بود. کف این انبار بزرگ حدود 1.5 وجب قير رقيق ، گازوئیل و کثیفی بود وجود داشت. لباس‌هایم را جلوی گاراژ درآوردم و با يك زیرشلواری بودم، خدا بیامرز شوهر عمه من، این حرکات برايش بسیار سخت بود اما او هم ناچار شد و لباس‌هایش را درآورد. پسری نزدیک درب بود، سوال كردم، آهنگری را به من نشان داد و ماشین را آنجا بردیم. آنجا مته نبود اما تسمه داشتيم . با چكش تسمه ها را خم كردم، همه را با سنبه و چكش سوراخ كردم. زير ماشين رفتم و آن را سفت و آماده كردم، بعد گفتم كه درشكه بيايد. كنار همان آهنگري يك دكان بود كه در آن چتايي (كه براي قيرگوني استفاده مي شود) مي فروختند. من و شوهر عمه به اندازه كافي چتايي بريديم و پول آن را همان جا گذاشتيم زيرا صاحب آن نبود و در باز بود، چتايي را پوشيديم و با همان زيرشلواري سوار درشكه شديم و به اهواز آمديم. از پل رد شديم و به حمام رفتيم. دلاك با تعجب پرسيد : شما چه كسي هستيد؟ گفتم فقط مقداري نفت بياور كه بدنمان را بشوييم زيرا بدنمان پر از قير بود و گفتم ما را تميز كن، هر چقدر پول بخواهي به تو مي دهيم، او قبول كرد و دو ساعت طول كشيد تا ما را تميز كردند و از حمام بيرون آمديم. از اهواز تا تهران سه روز در راه بوديم و به تهران كه رسيديم ، گل گير و كاپوت هر دو ماشين در دست انداز پاره شد و راننده عربي به من ياد داد كه پشت ديفرانسيل را نفت بزنيم و پاك كنيم و پس از آن خاكستر بپاشيم و گفت ممكن است كه پشت ديفرانسيل هم ترك خورده باشد و متوجه شديم كه ترك خورده است.ماشین‌ها را به انباری که برادر صاحب آنجا از کارگران قدیمی پدرم در انبار گندم بود بردیم و اوراق كرديم. تمام بدنه ماشین‌آلات را آهن کشي کرديم،  ورق شبیه خودش را آوردیم و به آن هزار میخ زديم و آن را درست کرديم و شاسی‌ها و همه دیفرانسیل را آهن کشي کردیم تا نشکند . در آن زمان لاستیک‌هایی با برند ثابت پاسال بود و ثابت آن را می‌فروخت و این لاستیک‌ها  مانند لاستیک تراکتور دنده‌ای بود و برای زمان جنگ بود و ما برای ماشین‌ها از این لاستیک استفاده می‌کردیم اما وقتی ماشین دو بار سرویس می‌رفت، این لاستیک دنده اي صاف مي شد. من واگن درست‌کردم و اولین تریلی را ساختم. آن زمان متفقین از ایران رفته و اثاثيه خودشان را به مرحوم اردکانی فروخته بودند، ماشین‌ هاي ديامونتي هم بود كه با بنزين کار می‌کردند. من این را گرفتم، یک تریلی بود، تعمیرش کردم و موتور آن را گازی کردم زیرا بنزین زیادی می‌سوزاند و شب‌ها که به خرمشهر و آبادان می‌رفتیم تا از آنجا بار بیاوریم، موتور را باز می‌کردم و می‌دیدم که سر سیلندر آن نور می‌دهد و سرخ می‌شد!

نقش آقاي اسفنديار يگانگي در تاسيس بوتان چه بود؟

فقط شريك ما بود و پس از مدتي سهام را خريديم.

سال 1346 گاز سوز كرن خودروها را داشتيد . فرمويد تريلي گازسوز كرديد، اين براي قبل از گازسوز كردن خودرو هاست؟

بله؛ سال 133 تريلي ها را گازسوز كرديم و حدود 13 سال بعد از آن اين تجربه را در تهران اجرا كرديم. آقاي دكتر تقي ابتكار، پدر خانم ابتكار يك بنياد بنام زينب كبرا داشت كه از يتيمان نگهداري مي كرد البته اين بنياد هنوز هم داير است . ما با دكتر تقي ابتكار دوست بوديم و با همديگر صنعت گازسوز كردن خودروها در ايران را شروع كرديم.

ايشان پيشنهاد داد يا شما با ايشان صحبت كرديد؟

ايشان هم در دانشكده فني بود من صحبت كردم و همكاري كرديم؛ كابراتور و … مي آورديم و ماشين ها راگاز مي كرديم. اولين اتوبوس گاز را به ما درست كرديم. من يك موتور رولزرويس با جعبه دنده اتوماتيك از كمپاني رولزرويس انگليس خريدم و به ايران آوردم. آقاي محمود خيامي اتوبوس مي ساخت (ايشان پدرم را بسيار دوست داشت،  او را آقاجان صدا مي زد و هر وقت راهنمايي مي خواست پيش پدرم مي آمد).

ايشان پيشنهاد داد يا شما با ايشان صحبت كرديد؟

ايشان هم در دانشكده فني بود من صحبت كردم و همكاري كرديم؛ كاربراتور و … مي آورديم و ماشين ها را گازي مي كرديم، اولين اتوبوس گازي را ما درست كرديم. من يك موتور رولزرويس با جعبه دنده اتوماتيك از كمپاني رولزرويس انگليس خريدم و به ايران آوردم. آقاي محمود خيامي اتوبوس مي ساخت (ايشان پدرم را دوست داشت. او را آقاجان صدا مي زد و هر وقت راهنمايي مي خواست پيش پدرم مي آمد)، از او يك اتوبوس گرفتم و گفتم مي خواهم اين كار را انجام دهم. موتور رولزرويس گازي بود.اين را روي اتوبوس گذاشتم و اتوبوس در خط چهارراه مخبرالدوله –تجريش كار مي كرد . بعد به دفتر آقاي خيامي رفتم و از او خواستم با ما همكاري كند، با مرسدس بنز نيز صحبت كردم و آن ها حاضر شدند كه ماشين هاي ديزلي خودشان را به گاز مايع تبديل كنند، آنرا روي اتوبوس بگذاريم و تهران را از آلودگي نجات دهيم. اين اتفاق سال 1346 يعني دوسال قبل از ايجاد شركت ملي گاز رخ داد. با دكتر تقي ابتكار مشورت كردم و به سوئيس (ژنو) سفر كردم. آنجا به سراغ كمپاني زارر كه ديزل و اتوبوس مي سازد، رفتم تا همكاري كنيم و در ايران موتور گازي بسازيم. همه آموزش را انجام داديم و به تهران آورديم، اما پول نداشتيم، آقاي خيامي نيز استقبال نكرد و اين پروژه تا بعد از انقلاب متوقف شد.

سال‌های 45-1335 شرکت بوتان اجاق گاز، بخاری، آب‌گرم‌کن و حتی سیلندر را طراحی و تولید می‌کرد. نقش شما در طراحی این موارد، انتقال دانش فنی و تولید آن چیست؟

اینها ابتدا دولتی بود. اوايل شغل پدر هم دولتی بود، ایشان هم این مراحل را طی کرده و می‌گفت: من از گود زورخانه تا سر منبر رفتم . ما مکانی را در خیابان سعدی اجاره کرده بودیم که اکنون آن را خریده ايم به بوتان صنعتی (یعنی برادرم) واگذار کردیم، آن را ساختیم و مرمت کردیم. ناگهان زیر زمین داشت که من از آنجا به عنوان کارگاه خودم استفاده می‌کردم. پدر من صنعتگری ارزنده و شریک و دوست مهندس ارجمند بود . ایشان پایه گذاری ارج در ایران است که متأسفانه در چاه افتاد و فوت کرد. پدرم چندین بار برای ارتش کار کرد، ارتش تمام اموالش را تصاحب کرد و لطمة زیادی به او وارد شد. پدر در زمان جنگ جهانی که آسیاب موتوری در انبار گندم ساخت و روزانه 250تن گندم برای شهر تهران آسیاب می‌کرد که اولین بار بود چنین اتفاقی رخ می‌داد.

 من از همان کارگاه زیرزمینی شروع کردم و وسایل مختلفی ساختم. آن زمان سرپل تجریش (میدان بزرگی که امروز هم هست) گردشگاه مردم تهران بود، آنجا مکانی به نام وين پي تأسیس‌شد می‌خواست همبرگر درست کند و وسیله‌های برای آن نیاز داشت. از من خواستند وسایل را برای آنها بسازم و اولین  وسیله که با دست خودم ساخته‌ام، وين پي بود، برای ساخت آن بسیار زحمت کشیدم و آن را نصب کردم. یادم می‌آید درشت‌ترین پول صنعتی و اولین درآمدم مبلغ 4000تومان برای همین بود، آن زمان این مبلغ پول بسیار زیادی محسوب می‌شد.

این دستگاه، همبرگر را قالب می‌زدند ؟

 خیر ؛دستگاهی که همبرگر قالب می‌زد را از آمریکا آورده‌اند و در ایران توزیع کردم، تاریخچه آن هم مفصل است اما وين پي همبرگر را سرخ می‌کند.  

امکان دارد دستگاه وين پي را توضیح دهید؟

 این دستگاه یک صفحه چدني 70-60سانتي متري و یک متر پهنا دارد . صفحه چدنی باید فرماسيوني داشته باشد تا روغن اش به گوشه‌ای بیاید، بیرون برود و آتش نگیرد. زیر آن باید شعله باشد تا صفحه که قطرش چهار سانتی‌متر است، داغ شود، همبرگر  را روی آن می‌گذارند تا سرخ شود و سپس با کفگیر  بر می‌گردانند تا طرف دیگر نیز پخته شود.

  یک خاطره برایتان بگویم؛ یک روز به چمران گفتم: می‌خواهم یک کارگاه در تپه سفید بسازم اما پدر نباید متوجه شود. پذیرفت و یک کارگاه 10 در 20 يا 25 متر ساختیم. برای سقف آن از آهن سفید استفاده کردیم و تیرآهن‌ها را از پهنا خم كرده بودند. اولین کار من آنجا این بود که با دست خودم یک آب‌گرم‌کن ساختم . دو کارگر (به نام رشید و فاضل) داشتیم که هر دو فوت کردند. پرس و همه تشکیلات را خودم ساختم، سر آن را پرس، بدنه آن را رول و جوشکاری می‌کردم. وقتی اولین آب‌گرم‌کن را ساختیم به پدرم گفتم آمد. دید، گریه کرد و گفت: تو پسر صنعتگری هستي و نمی‌توان کار دیگری کرد، هر کاری می‌خواهی انجام بده.

 اولین آب‌گرم‌کن را در منزل آقای مهندس صفي اصفيا ( دوست صمیمی پدرم) نصب کردیم. (خداوند او را بیاموزد) من با مانند بچه‌هایش دوست داشت، هر وسیله گازسوز و جدیدی که می‌آوردیم ابتدا به خانه او نصب می‌کردیم . ایشان استاد دانشکده فنی بود، البته به دانشجویان مهندسی معدن درس می‌داد و استاد ما نبود. به ما بسیار لطف داشت و ما بخاری، تشکیلات و همه وسائل را در منزل او نصب می‌کردیم. شاید برایتان جالب باشد بدانید، اولین مشتری ما خدامراد، زرتشتی بود. ما اجاق گاز سوز را در خانه‌های مردم و اقوام و آشنایان می‌گذاشتیم. خودم می‌بردم و نصب می‌کردم. بیشتر افراد اجاق را در آشپزخانه نمی‌گذاشتند، در اتاق پذیرایی می‌گذاشتند؛ می‌گفتیم و دست شما می‌آییم و اگر نخواستید، می‌بریم اما زن‌ها دیگر اجازه نمی‌دادند آن را ببریم. کتابی به زبان فارسی ترجمه کرده بودیم که برای رابرت شاو بود و در آن دستورالعمل و نحوه استفاده را به خانواده‌ها یاد می‌داد. خودم برای نصب می‌رفتم تا کارها بر روال افتاد و به تدریج شرکتی به نام بوتا‌گاز تأسیس شد، مؤسس آن آقای افشار بود و این کار را از بوتان تقلید  کرد؛ پس از آن ابتدا پرسی‌گاز و بعد ایران‌گاز تأسیس و رقیب ما شدند. 

این شرکت‌ها چند سال و در شروع کار شما وارد این حوزه شدند؟

 فکر کنم 7-8سال بعد تأسیس شدند.

 اجاقهای معروف بوتان در ادامه همین پروسه بود؟

 بله؛ همه را با دست ساختيم؛ ابتدا سیستم‌ها کنترل نداشت و ساخت آنها ساده بود.

 سیلندسازی را هم تأسیس کردید ؟

بله؛ آن هم تاریخچه مفصلی دارد و ما سیلندر را خودمان می‌ساختیم.

شما تقریباً 14-13 سال بعد از تأسیس بوتان به سراغ ساخت سیلندر رفتید.

 بله؛ دكنرین من بود؛ شاگرد بازرگان بودم، پدر بزرگم آخوند و پدرم معلم دارالفنون بود، عمامه و عبا داشت و به تقلید از پدرش درس می‌داد، پس از مدتی شخصي شد و زمانی که می‌خواست لباس‌هایش را تغییر دهند، اجازه گرفت زیرا ما مذهبی تربیت شده بودیم و اعتقاد داشتیم که اگر این را می‌سازم باید آن قدر در خانه مردم کار کند که این بماند و صاحبش فوت کند. 

تجهیزات کارخانه سیلندر سازی را از کجا آوردید؟ آن زمان ورق در ایران نبود .

کارخانه اشنایدر را در همان سال‌ها دیده بودیم ، می‌دانستیم سیلندر سازی چیست و به این نتیجه رسیدیم که تا زمانی که سیلندر نسازیم، گاز مایع توسعه پیدا نخواهد کرد.

ممکن است رابطه سیلندر سازی با گسترش صنعت گاز مایع را توضیح دهید؟

 شرکت بوتان صنعتی در سال حدود یک و نیم میلیون سیلندر ساخت و ممکن نیست بتوان این حجم را وارد کرد .

بنابراین  دو بحث مطرح می‌شود، یکی حجم و دیگری قیمت؛ درست می‌گویم؟

بله؛ یادتان نرود ما با سیلندر سازی زنده ماندیم، دلار هفت تومان بود . مصلحت ما این بود که خودمان بسازیم. ابتدا سیلندر گاز را حدود 12ریال مي فروختیم، مجبور بودیم وگرنه توسعه پیدا نمی‌کرد.من و پدر مرحومم به امریکا رفتیم، پس از اینکه چند کارخانه سیلندری سازی را بررسی کرد، متوجه شد این قدر پول نداریم که بتوانیم شبیه آنها بسازیم. پدرم به من گفت پول نداریم و بهتر است از بانک جهانی قرض بگیریم. ابتهاج  نماینده ایران در بانک جهانی بود، ما به نیویورک و سپس واشنگتن نزد ابتهاج در بانک جهانی رفتیم. ایشان بسیار محبت کرد؛ پس از آن کارشناسان امریکایی با ما صحبت کردند و طرح خودمان را برای آنها توضیح دادیم، گفتند و بانک جهانی به بخش خصوصی پول نمی‌دهد اما در برنامه ایشان هست که در ایران بانک توسعه صنعتی بسازند و قرار بود خردجو رئیس آن شود. گفتم وقتی این بانک را در ایران ساختیم، می‌توانید از آن قرض بگیرید. گفتند جایی به نام IFC داریم که به طرح‌های بزرگ بخش خصوصی پول قرض می‌دهد اما طرح شما کوچک است و شامل طرح‌های IFC  نمی‌شود.

  اینها به ما گفتند که از خردجو در بانک توسعه صنعتی وام بگیریم. برای خرید کارخانه، پول زیادی لازم بود اما ما توانایی مالی نداشتیم زیرا خودمان باید در صدی از آن را پرداخت می‌کردیم. همه دنیا را مطالعه کردیم و با اطلاعاتی که داشتیم متوجه شدیم چه کسانی ماشین‌های مورد نیاز برای ساخت سیلندر را می‌سازند. متوجه شدیم پرس سیلندر را یک کارخانه فرانسوی‌، ماشین‌های جوشکاری را کارخانه امریکایی و کوره‌ را یک کارخانه فرانسوی دیگر می‌سازد.تعدادی از ماشین‌های آن را پیدا نکردیم و خودمان در ایران ساختیم و دستگاهی که برای تري مينگ کاسه سیلندر لازم بود و لب  آن را هم می‌کردیم و می‌بريدیم و همچنین زنجیر نقاله را در ایران ساختيم، پول آن را گرفتیم و سیلندر سازی را راه‌اندازی کردیم. سیلندر کارخانه SMG  فرانسه بود که هنوز هم برای ما در بم کار می‌کند. در نهایت با کمک برادرانم که درسشان تمام شده و از امریکا برگشته بودند، کارخانه را با وامی که از بانک توسعه صنعتی گرفتیم، ساختیم.

قبل از اینکه سیلندر بسازید، آن را وارد می‌کردید، به خاطر دارید تا به وسیلة سازی چند مشترک داشتید؟

 شاید در کل ایران حدود 100هزار سیلندر داشتیم و همه را وارد کرده بودیم. 

وضعیت شیر سیلندر چگونه بود؟

شش سیلندر قصه  بسیار جالبی دارد . دو برادر به نام خانوادگی “هسته‌ای” بودند که برای ما شیر می‌ساختند.شیر نشتی داشت، افراد زیادی کشته شدند و این باعث شد من گير بیافتم و  تا دو ، سه قدمی زندان رفتم. قصد داشتم با دلایل محکمی این‌ها را به زندان ببرم زیرا ما را بدبخت کرده بودند. همه شيرهايشان خراب بود و ضررهای عجیبی به ما زدند. مهندس نعمت زاده به گردن من بسیار حق دارد، از من خواست این‌ها را رها کنم، من هم به خاطر ایشان پذیرفتم، پسر من، پیمان در حال گرفتن مدرک دکترای علوم کامپیوتری خودش از امریکا بود، او فرزند من است، کارهای مختلف صنعتی را دیده بود و ذوق  صنعتی داشت. قصد داشتيم شیر بسازیم ، اما شير سازی پول زیادی می‌ خواست و صنعت آن را هم بلد نبودیم، جنگ عراق هم اتفاق افتاده بود و به ما پول نمی‌دادند، ارزی هم وجود نداشت. پیمان را وا داشتیم که همه دنیا را مطالعه کند ، این کار چندین سال طول کشید و پس از آن به ایران بازگشت و یک سلسله ماشین‌های ترانسفر آلماني که سن آنها 50-45 سال بود را سفارش داده و يك کارخانه احداث کرد که اکنون انواع شیرها و سیلندرهای اکسیژن، گاز و … را می‌سازد و بسیار موفق است. تا قبل از آن همه شیرها وارد می‌شد. 

سال 1345تولید سیلندر را شروع کردید ، در آن زمان پرسیلندر و ایران‌سیلندر هم بودند؟

خير.

در سال 1353بوتان شروع به تولید پیک‌نیک می‌کند. ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟

 حس کردم مردم مسافرت و گردش را دوست دارند و معمولاً وقتی به شمال می‌روند شاخه‌ها را می‌شکنند، می‌سوزانند و جنگل‌ها آتش می‌گیرد. خیلی فکر کردم و با توجه به نیاز مردم و اتفاقات دنیا، تصمیم به طراحی اجاقی گرفتم که مردم  اسم آن را اجاق پیک‌نیکی گذاشتند. 

مردم این نام را انتخاب کرده‌اند؟

بله. 

در ابتدا خودتان چه اسمی برای آن انتخاب کرده بودید؟

 به آن اجاق سفری می‌گفتیم؛ این را ساختیم و همه شروع به ساختن این اجاق کردند . ما و شرکت خدمات مهندسی در مجموع حدود 10میلیون  ساختیم و در سراسر ایران رواج یافت . من وسیله دیگری نیز طراحی کردم که از آن استقبال زیادی نشد زیرا گاز طبیعی همه جا هست. این طراحی یک پیک‌نیک شش کیلویی بسیار زیباست که برای هر کاری مناسب است.

قبل از بوتان، شرکت‌های دیگر هم پیک‌نیک سفری می‌ساختند؟

 خیر؛ابتدا ما ساختیم، به تدریج در سراسر ایران رواج یافت و هر آهنگری این را می‌ساخت. منظور من این است که در ابتدا ما هر وسیله‌ای را می‌ساختیم و طراحی می‌کردیم اما بعد کارخانه‌های متعددی برای تولید آن در کشور ساخته می‌شد. 

دوستي اشاره دارشت كه شما اصرار دارید کپسول نگوییم و سیلندر استفاده کنیم، این اصرار از چه بابت است؟

كپسول چیزی است که در آن دارو می ريزند. سیلندر در فرانسوی و انگلیسی همان سیلندر است، یا می‌توانند بگویند مخزن اما کپسول واژه غلطی است.

 چند سؤال در دوره پایه‌گذاری ایران‌گاز و پرسی‌گاز دارم، اسناد این دو شرکت مخصوصاً در سال‌های ابتدایی آن از بین رفته و کسانی که با بنیان‌گذاران آنها در ارتباط باشند، از دسترس ما خارج هستند ، نام خانوادگی آقای ادوارد ، عذرا زاده بود؟

خير ؛ عذراپور بود.

آقاي آكشوتي، شریک آقای ادوارد بود؟

بله.

 آقاي آكشوتي لبنانی بود یا فرانسوی؟

لبنانی بود، زبان عربی را فصیح و زبان فرانسه را مانند زبان مادری صحبت می‌کرد.

 اطلاع دارید آقای ادوارد چگونه وارد صنعت گاز مایع شده بود؟

 مرحوم هویدا یک برادر داشت که در وزارت امور خارجه کار می‌کرد و آقای ادوارد دوست بود. ادوارد لبنانی و بیشتر اوقات به لبنان بود، آقای ادوارد با برادر هویدا شریک شد. آن زمان اگر کشتی را خودتان تهیه می‌کردید، امریکا رایگان گندم می داد زیرا مازاد تولید داشتند و گندم‌های شان را در دریا می‌ریختند، در حقیقت امریکا یارانه می‌دادند تا زراعت كنند اما گندم اضافه می‌آورد و دور مي ريخت و به هر کشوری که کشتی می‌برد، گندم می‌داد. رابطه ایران و امریکا خوب بود، این‌ها چند کشتی فرستاند و گندم گرفتند، در ایران فروختند و صاحب مال و مکنتي شدند و شرکت پرسی گاز را احداث کردند.

 آقای ادوارد با آقای  آكشوتي در همین رفت‌وآمدها به لبنان آشنا شده بودند؟

 مرحوم هویدا زبان عربی را مانند زبان مادری صحبت می‌کرد، تحصیلاتش در لبنان بود و اینها از قديم با هم آشنا بودند.

تأسیسات بوتان‌گاز با پرسی‌گاز تفاوت داشت ؟ به جز تفاوت در شير سیلندرها .

ادوارد اعتقاد و مهندسی، علم و صنعت و تکنولوژی نداشت و مخالف استاندارد بود، به من می‌گفت اینها چه کسانی هستند که دور خودت جمع کرده‌ای؟ کارها را خودت انجام بده، مهندس و … مزاحم هستند. ما صنعتی مسلک و آنها تجارت مسلک بودند. ادوارد مخالف علم مهندسی بود اما زیباترین کارخانجات سیلندر سازی جهان را داشت زیرا پول‌دار بود و سراغ اشنایدر رفت.

 اطلاع دارید که دانمارکی‌ها برای احداث ایران‌گاز پیش‌قدم شده‌اند یا خانواده ثابت پاسال پیش قدم شدند ؟

 آقای ثابت در تجارت‌های مختلف فعال بود و ثابت پاسال نام گرفت، نماینده فرس فاير بود و ماشین‌های مختلفی می‌فروخت، نمایندگی آب‌گرمکن‌های مختلف خارجی را داشت. وظیفه کارخانه دانمارکی کوسان در ایران جاده‌سازی بود، با آقاي ثابت دوست بودند، ایشان كوسان كوسه دانمارکی را به ایران آورد که پایه‌گذار این کمپانی دانمارکی  بود که شریک آقای ثابت بود .

 روابط سه شرکت چگونه بود؟

 بسیار خوب؛ ادوارد و دانمارکی‌ها با ما دوست بودند، در سندیكا  زندگی زیبایی کنار هم داشتیم و همه حرف من را می‌پذیرفتند.

سندیکا سال 1348تأسیس‌شد.ابتدای دهه 40سندیکا نبود و سه شرکت بزرگ در پی جذب سهم بیشتری از بازار بودند؛ رقابت شما چگونه تنظیم می‌شد؟

در 22سالگی به اصلی واقف بودم و یاد گرفته بودم ، آن این بود که در شکسته‌ها ارزان فروشانی هستند که برای رقابت ارزان‌فروشی را شروع می‌کنند، یعنی کسانی که خلاف اصول رقابت، قیمت را وسیله‌ای برای نابود کردن رقبا قرار می‌دهند. 

منظورتان این است که دامپینگ نهایتاً منجر به ورشکستگی خواهد شد ؟

 دقیقاً.

رقابت سه شرکت قبل از سندیکا چگونه بود  ؟

 من و پسر آقای قبادیان، سندیکا را پایه‌گذاری کردیم، مدت‌ها وجود داشت اما ثبت نشده بود. دبیر آن آقای خواجه نوری، وکیل ایران‌گاز بود. آقای خواجه نوری دبير من و دوست من بود اما اکنون اطلاعی از ایشان ندارم. و از ایشان هم شخص عالمی بود که دکترای حقوق داشت اما متأسفانه نامش را یاد ندارم.

 رقابت شما بستر تکنولوژی ها چگونه بود؟ سعی می‌كرديد آن را از یکدیگر پنهان کنید؟

 بله؛ به هر حال وقتی بودیم اما در مصالح صنفی شریک بودیم و با به کاربردن ابتکاراتی توانستیم اجازه افزایش قیمت را بگیریم.

 بنابراین  مسئله تثبیت قیمت در آن زمان هم وجود داشت؟

قیمت مطلوبیت بود و منافع عامه را دولت و وزارت نفت می‌داد ، ایران‌گاز بالاترین همکاری را با ما کرد. آن زمان مدیرعامل ایران‌گاز رابرت استور و سندل مدیر عملیات بود، این‌ها با من همکاری می‌کردند و هزینه ابتکارات مان مانند نمایشگاه را دسته‌جمعی می‌دادیم و شاه هم ما را بسیار تشویق می‌کرد.

 در دهه 50-40برای به دست آوردن بازار، قیمت خودتان را کاهش نداديد؟

خير؛ قیمت‌های همه شرکت‌ها یکسان بود.

  در کتاب‌ها نوشته شده است و شروع به توزیع گاز مایع، توجه خاصی به مشهد داشتید؛ علت آن چه بود؟

به خاطر پدرم، ایشان مشهد را دوست داشت. آنجا زیان می‌کردیم زیرا حمل گاز خراسان بسیار گران بود. 

برای مدت طولانی پالایشگاه آبادان محل برداشت گاز مایع بود و به پالایشگاه‌های مانند اصفهان، تهران و وارد شدند؛ درست می‌گویم؟

بله؛ البته پالایشگاه کرمانشاه هم از ابتدا وجود داشت اما گاز مایع تولید نمی‌کرد. در کرمانشاه برش‌های خاص مقطعی را داشتند و پالایشگاه کوچکی هست. تهران بعد آبادان دوم منطقه‌ای است که از آن گاز مایع گرفتیم.

 برای توزیع اولویت خاصی را رعایت می‌کردید؟

 اولویت ما تهران بود زیرا می‌دانستیم این حرفه خطرناکی است و ممکن است چندین نفر کشته شوند و حوادث بسیاری داشتیم. من مسائل مختلفی ساختم تا مردم خودشان را نکشند. مثلاً فاضلاب خانه خودشان را با گاز باز می‌کردند و ناگهان كل خانه با فشار گاز منفجر می‌شد. اولویت بعدی، مناطق جنوبی بود زیرا شرکت نفتی بودند، البته اولویت توزیع در خوزستان بیشتر از هرمزگان بود.

روابط شما با شرکت نفت در دوره‌های مختلف چگونه بود و چه مشکلاتی داشتید؟

 به طور کلی شرکت نفت هیچ گاه با ما دوست نبود، همیشه رقابت نامطلوبی با ما داشتند و عصبانی و ناراضی بودند که بخش خصوصی در ایران شروع به فعالیت کرده است. دو بار وسیله سفارش دادند تا کارشان را شروع کنند و ما وسایل را از ایشان خریدیم اما نتوانستند شروع کنند و در سال 52-1351 یک تأسیسات سیلندر پرکنی در پالایشگاه تهران احداث کردند.

اشاره شما به مقطعي است که شرکت ملی گاز سیلندرهای قرمزرنگ ساخته بود ؟

 بله؛ قصد داشتند خودشان کار کنند اما نتوانستند و معمولاً به ما حسادت و با ما بدرفتاری می‌کردند.

شرکت ملی گاز در چه سالی تأسیس شد ؟

سال 1348؛ ابتدا فرخان بود و بعد از او مصدقی آمد.

قبل از آن امور گاز مایع با شرکت ملی نفت بود اما بعد از آن به شرکت ملی گاز واگذار شد؟

 بله؛ آنجا بخشی هم برای امور گاز مایع داشتند. 

یادم هست بعد از انقلاب و زمان آقای آقازاده، امور گاز مایع مربوط به شرکت پخش بود ؟

خير؛زمانی که آقای آقازاده آمد شرکت ملی گاز مایع را ایجاد کرد و قبل از آن ما با شرکت ملی گاز ایران در ارتباط بودیم، در حقیقت شرکت ملی گاز ایران را در زمان انقلاب ایجاد کردند.

  بنابراین از وقتی شرکت ملی گاز تأسیس شد، امور گاز مایع به آن واگذار شد و شما با آن در ارتباط بودید.

 ابتدا گاز مایع به شرکت پخش و بعد به شرکت ملی گاز و پس از آن نیز به شرکت ملی گاز مایع ایران واگذار شد. تلاش بسیاری انجام دادیم تا از شر این شرکت‌ رها شدیم و دوباره امور گاز مایع شرکت پخش مربوط شد و ما راحت شدیم.

LPG یکی از فراورده‌های نفتی است و تولیدی پالایشگاهها بود؛ چطور امور آن را به شرکت ملی گاز سپردند؟

 عرض کردم ما را دوست نداشتند و می‌خواستند به دهان ما افسار بزنند.

شرکت ملی گاز تولید گاز مایع نداشت و دنبال لولهکشی و توزیع گازهای همراه نفت بود، در خاطرات آقای محسن شیرازی نوشته شده که شرکت گاز تأسیس شد تا برای گازهای همراه نفت در مناطق نفتخیز میسوزاندند، فكري كنند. گاز مایع تولید شرکت نفت بود زیرا آن زمان شرکت پخش جزیی از شرکت نفت بود، شرکت پخش و پالایش وجود نداشت و تحت نظر مدیریت شرکت نفت بودند؛ بنابراین شرکت گاز واسطهای بین شما و شرکت نفت بود.

 بله؛ دقیقا. شرکت گاز امور اداری ما را انجام می‌دادند و نه قرارداد امضا می‌کردند و در حقیقت ما عامل شرکت ملی گاز ایران بودیم. آنها با شرکت پخش و پالایش ایران ارتباط داشتند و گاز مایع را از آنها می‌گرفتند زیرا خودشان پالایشگاه نداشتند. شرکت ملی گاز ایران یک نظام اداری بود نه یک نظام مهندسی، اما پس از مدتی تخصیص سراسری را شروع کردند.

آنها تصمیم میگرفتند چه سهمی را به شرکتهای مختلف تخصیص دهند؟

بله.

 در مورد این مسائل اختلاف نظر داشتید؟

بله؛ دعواهاي سنگینی داشتیم، یک بار پدرم و مهندس فرخان گفت: اگر من را اذیت کنی به نزد شاه می‌روم زیرا این قرارداد هايي كه از ما می‌خواهید تا امضا کنیم، خلاف اصول است و تمام حقوق ما را از بین می‌برد. بر سر  موضوع امضای قرارداد حداقل 4-3 سال دعوا داشتیم.

مشکل اساسی قرار داد چه بود؟

قصد داشتند حقوق ما را نادیده بگیرند، قراردادی که تنظیم کرده بودند برای شرکت ملی گاز ایران حقوقی قائل بود که نافی همه حقوق ما و توزیع‌کننده‌ها بود و اگر امضا می‌کردیم، هستی ما به نیستی تبدیل می‌شد. حسادتی که بین ما و شرکت پخش بود، بین ما و شرکت ملی گاز ایران نیز وجود داشت. همه مفاد قرارداد یک‌طرفه بود تا هر زمان و هر طور می‌خواهند، بدهند .

 آن زمان بحث شعاع حمل مطرح نبود؟

 شعاع حمل ابداع من بعد از  تأسیس شرکت ملی گاز ایران بود و با آن راحت‌تر شدیم زیرا بین شرکت‌ها تبعیض قائل می‌شدند.

 زمانی که دعواهای شدیدی داشتیم، شعاع حمل هنوز تمام نشده بود؟

خير.

یادتان می‌آید در چه سالی شعاع حمل به توافق دو طرف رسید؟

فکر می‌کنم سه یا چهار سال قبل از انقلاب بود.

 اشاره داشتید طرف مقابل شما بیشتر یک نظام اداری بود تا مهندسی، سواد نداشتند و این مسئله به خاطر غرض‌ورزی بود؟

 یک اداره مهندسی داشتند و وقتی خط لوله سراسری را شروع کردند ، یک گروه مهندسی از فارغ‌التحصیلان دانشگاه نفت مثل آقای شیرازی داشتند. با ورود اینها، دستگاه درست شد، من با آقای شیرازی دوست بودم و او زبان ما را متوجه می‌شد و با کمک این‌ها همه استانداردهایی که من تعیین کرده بودم را قانونی کردیم.

یکی دو سال بعد از شرکت ملی گاز، سازمان استاندارد تشکیل شد. نقش آن در تعیین این استانداردها چه بود ؟

خير؛ سازمان استاندارد قبل از شرکت ملی گاز وجود داشت اما کوچک و محدود بود . ما، وزارت کار، شرکت ملی گاز ایران که در آن زمان مستوفی زاده بود و سازمان استاندارد دست به دست هم دادیم و استاندارد قانونی را تعیین و تصویب کردیم.

 پیشگام این مسئله شرکت‌ها بودند و یا سازمان استاندارد بود؟

 من پیشگام این کار بودم.

 ماه قبل از تأسیس شرکت گاز، شبیه این قرارداد را با شرکت نفت هم داشتیم و یا روابط سنتی بود؟

خير؛ او عامل بود و به ما اجازه داده بود اما قراردادی نداشتیم .

زمانی که شرکت ملی گاز مایع به وجود آمده را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 مقطع ناکارآیی بود که از آن خاطرات خوبی ندارم.

 فشارهایی که این شرکت می‌آوردند به دلیل بحث قیمت و سهمیه‌ها بود ؟

خير؛ سیستم پخش اصولی از ما می‌خواستند که ایده آلی و ناشدنی بود، با افزایش قیمت‌ها مخالف بودند و برای ما مزاحمت ایجاد می‌کردند و از ما توقعات دور از تواني داشتند تا اینکه گاز مایع به شرکت پخش واگذار شد و پخشي­ها ما را راحت کردند.

 برخلاف شما عده‌ای معتقدند این که گاز مایع صاحب  متولی شد، نکته مثبتی بود. نظر شما دراین‌باره چیست؟

 متولی آن پخش بود و شرکت ملی گاز ایران به جز بلا و دردسر برای ما کاری نکرد.

 قیمت گذاری گاز مایع در سال‌های اول و زمان انقلاب و جنگ چگونه بود؟ بعد از تأسیس شرکت ملی گاز مایع چگونه شد؟

 وقتی شروع به فروش گاز مایع کردیم، تورم در مملکت نزدیک به صفر بود، 82ریال را تعیین کنیم و نیاز نداشتیم قیمت را افزایش دهیم ، آن زمان قیمت هر لیتر بنزین 6ریال بود.

 آن زمان سازمان حمایت وجود نداشت؟

 خير؛ هنوز بوجود نیامده بود و قیمت برای 11كيلو 82ریال بود، البته آن زمان قیمت نان تافتون 2ریال بود و 82ریال عدد خوبی بود. در آن مقطع ما گاز مایع را به قیمت  2 دلار مي فروختیم و تا مدت‌ها به همین رویه ادامه دادیم.

شرکت نفت با شما چگونه حساب می‌کرد؟

کیلویی دو ریال به آنها می‌دادیم.

 محدودیتی برای برداشت گاز مایع نداشتید ؟

در ابتدا مصرفی نداشتیم و سهمیه‌ای نبود، پالایشگاه آبادان تولید می‌کرد، به اندازه مصرف به ما می‌داد و گرفتاری نداشتیم.

 به خاطر دارید بر چه اساسی قیمت را 82ریال تعیین تردید ؟

بله؛ این قیمت شامل هزینه حمل از  آبادان به تهران، هزینه بالاسری، هزینه استهلاک و … بود

82ریال برای سال 33-1332است ؟

بله.

وقتی پرسی‌گاز  و ایران‌گاز  تأسیس  شدند، قیمت را چگونه تعيين می‌کنید؟

آنها هم مدتی با این قیمت فروختند زیرا افزایش قیمت وجود نداشت. اوایل گاز مایع یک فراورده لوکس و گران بود.

بنابراین بوتان، رهبری قیمت را برعهده داشت؟

بله؛ قیمت‌ها را ما تعیین می‌کردیم، پس از مدتی به جایی رسیدیم که قیمت‌ها صرفه اقتصادی نداشت، آن ننمایشگاه معروف را برپا کردیم و افزایش قیمت گرفتیم یعنی سالیان طولانی قیمت ثابت بود زیرا تورم نبود و ما توسعه پیدا می‌کردیم، قیمت تمام شده ما کمتر بود. قبل از انقلاب افزایش قیمت گاز مایع صرفاً با نظر شاه بود و او باید موافقت می‌کند.

  دلیل خاصی داشت این اتفاق افتاده بود و یا کالاهای مشابه همین گونه بود؟

 فراورده‌های نفتی این‌گونه بود، یادم هست که بنزین گران و تهران شلوغ شده بود؛ عصر در رادیو اعلام کردند شاهنشاه موافقت کرد تا قیمت بنزین پایین بيايد. قبل از انقلاب شورایی در سطح وزرا بود که بعضی جلساتشان با حضور شاه تشکیل می‌شد، به آن شورای عالی اقتصاد می‌گفتند و مصوبات قیمت فراورده‌ها آنجا تصمیم‌گیری می‌شد که شاه نیز حضور داشت.

بعد از انقلاب قیمت چگونه بود؟

 زمانی که انقلاب پیروز شد، قیمت گاز مایع 110ریال بود.

 اختلافات شما با شرکت پخش ، شرکت ملی گاز و شرکت ملی گاز مایع به دلیل تفاوت بین قیمت گاز و  قیمت خدمات بود که شما هم پیشگام آن بودید. ایده آن از چه زمانی به ذهن شما رسید؟

این موضوع برای 25-24سال قبل و حتی مربوط به قبل از انقلاب می‌شود، درباره آن با سازمان برنامه صحبت كرده بوديم.

یادتان هست که زمان رئیس سازمان برنامه چه کسی بود؟

 خير؛ من با معاونت او به نام او آقاي مهدي رحمتي كه از دوستانمان بود کار می‌کردم. ايشان مدیر  نفت و گاز بود و این اواخر به معاونت زيربنايي منصوب شد.

 اولین بار این موضوع را با ایشان در میان گذاشتید؟

بله و ایشان را متقاعد کردیم.

ايده شخصی خودتان ودتان بود  یا در این قرينه اي در مطالعات شما و رفت و آمد خارج از کشور، شما را به این سمت هدایت کرد ؟

ضرورت سبب شد این فکر در ذهن من ایجاد شود تا قیمت خدمات را جدا کنیم زیرا دولت قیمت را افزایش نمی‌داد اما ما نمی‌توانستیم مانند دولت، قیمت را افزایش ندهیم.

به خاطر دارید واکنش‌ها در ابتدا چگونه بود ؟

آن زمان آقای ثقفیان و رئیس امور انرژی سازمان برنامه بود. ایشان فرد بسیار منطقی بود اما جرئت نمی‌کرد به ما کمک کند و ما با عجز و التماس‌های فراوان قیمت‌ها را اصلاح  کردیم. 

شرکت‌ها هم از این مسئله  تبعیت می‌کردند؟

همه تابع نظر ما بودند، زیرا همه گرفتار بودند.

گاز مایع را همیشه درب پالایشگاه تحویل می‌گرفتید؟

بله؛ حمل و بقیه مسائل آن از درب پالایشگاه با ما بود .

زمان انقلاب برای شرکت بوتان مشکلي بابت خرابكاري پیش نیامد ؟

بعد از انقلاب گروهك هاي افراطی‌  در ‌سلیندر ها  بمب می گذاشتند. سیلندرهای ایران‌گاز در چهار  تأسیسات این شرکت منفجر شد و یک بار نيز در سينلدر هاي  بوتان بمب گذاشتند و ما آن را در تأسیسات تهران، تپه سفید پیدا کردیم.

اعتصاب‌های سال 1357 تأثیری روی بوتان  نداشت ؟

اوایل انقلاب من 12خانه شرکا را فروختم و حقوق دادم، اعتصاب و گرفتاری بود و هزار مسئله داشتیم اما درآمد نداشتیم، با این حال در صنعت ماندیم و در زندگی هیچ وقت آن را رها نکردیم.

از اتفاقات مهم بوتان، ماجرای بعد از انقلاب و درگيري شما با رژیم و قانون حفاظت بود. ممکن است این‌طور توضیح دهید؟

12صفحه‌ در این مورد مسائل دارم. به شما می‌دهم. من را 245 بار براي بازپرسی دادگاه احضار کردند و بسیار عذابم دادند.

بزرگ‌ترین علامت سوال  برای من و هم نسلی‌های من این است که شما از دهه 20شناخته شده بودید، در  جبهه ملی و مرحوم بازرگان در ارتباط بودیدو حتی سال‌های اول انقلاب با روحانیت ارتباط داشتید. آقای خانیان می‌گفتند فرگاز و بوتان به عنوان جبهه هايي كه با انقلابيون همكاري مي كردند، معروف بودند، اما باز هم درگير مسائلي بوديد.

انقلاب جبهه هاي مختلفي داشت و هر كس كار خودش را انجام مي داد. گرفتاري هاي بسياري كه براي من پيش مي آمد توسط جوان هاي انقلابي كه در شركت ملي گاز ايران بودند ايجاد شد. نوع انقلابيون در ايران از نظر ديد اقتصادي چپ زده بودند و نسبت به بخش خصوصي و ثروت بدبيني وجود داشت و اصل ماجرا همين بود. مسئله ديگر كه نمي توان را ناديده گرفت اين بود كه اگر شخصي كار بزرگي انجام دهد و يك نوآوري صنعتي ايجاد كند، امكان ندارد پاي مقامات دولتي آنجا باز نشود. مثلا بايد مجوز بگيرند و … به علاوه، ديد بسيار كوته فكرانه اي در اين زمينه وجود داشت كه مثلا آقاي خليلي با شاه عكس دارد. جرم من اين بود كه عضو كلوپ شاهنشاهي كه يك باشگاه ورزشي و شبيه همين باشگاه انقلاب بود ، بودم. برخورد سطحي نگرانه اي با اين قضيه مي شد و تعداد زيادي از كارآفرينان كشور به همين دليل دچار مشكل شدند.

با اينكه كمك مي كرديد و كارهاي عام المنفعه انجام مي داديد ، 20 درصد خمس را از شما مي گرفتند؟

بله؛ آن ها به دنبال اين بودند كه ما را مصادره كامل كنند.

بنابراين ايران گاز و پرسي گاز و بقيه شركت ها هم مصادره شدند؟

بله؛ همه شركت ها مصادره شدند.

به ما گفتند كه شما ناچار شديد تا چند درصد سهمي كه در اين ماجرا از دست داده بوديد را دوباره خريداري كنيد.

بله؛ همان 20 درصد خمس بود، 20 درصد از سهام ما را مصادره كردند و ما بعد از 4-3 سال دوباره آن را خريديم.

پرونده شما در سال 1383 مختومه شد؟

بله؛ تقريبا 22 سال طول كشيد.

به تدريج آشپزخانه ها تغییر کردند و به گاز مايع وابسته شدند و مردم هم از گازمايع نمي ترسيدند . این نقطة مقابل دهه 40-30بود که شما باید سراغ مشتری می‌رفتید . حالا مشتریان به دنبال گاز  می‌دویدند و کمبود هم پیش آمده بود ، ایران‌گاز و پرسی‌گاز دولتی شده بودند و بوتان که شرکت بزرگی محسوب می‌شد و 25در صد سهم بازار را داشت، درگیر این مسائل شده بود، مشکل دیگر هم این بود که شرکت ملي گاز مايع و شركت پخش به بوتان فشار مي آوردند.

من در يك شب به سه نقطه از ايران احضار شده بودم، بسیار آزارم دادند اما تحمل كردم . با این حال تشکل‌گرایی می‌کردم  و 5-4 تشکل‌ را اداره کردم و اداره می‌کنم.

 برایتان سخت نبود که در اتاقی وارد شوید  و آن طرف میز کسی شما را احضار کرده باشد که احتمالاً زير 30سال دارد؟

خير؛ من با مهربانی با اینها رفتار می‌کردند و اکثراً اینها را تحت تأثیر قرار می‌دادم زیرا هیچ وقت دشمن اشخاص نبودم. آقای جراحی مرا بسیار اذیت کرد ولی من هیچ اقدامی علیه او انجام نداده‌ام.

آن فضا بین کارگران شما تأثیری نگذاشت؟

 روزهای اول انقلاب و زمان بنی‌صدر کارگران بوتان به انبار بزرگ ما در تهران آمده بودند ، تصميم گرفته بودند پول گاز را ندهند. گاز مي فروختند ، پول آن را نمي دادند و حرف هاي خاصي هم مي زدند . به برادرانم گفتم مي روم با اين ها صحبت مي كنم، گفتند نرو، ممكن است تو را بكشند ، گفتم نگران نباشيد . تاسيسات ما در سه راه آذري بود و به آنجا رفتيم ، جلوي درب چوپ گذشته بودند كه به آن مال بند مي گفتند . شخصي به نام قادري آنجا بود ، گفتم قادري مال بند را باز كن ، مي خواهم داخل بيايم.(آنجا همه به من، محسن خان مي گفتند) گفت محسن خان اجازه ميدهم داخل بياييد اما اجازه نمي دهم آقاي شجاع نيا داخل شود.(ايشان مدير اداري بوتان و قائم مقام من بودند) گفتم پس من هم مي روم كه گفت محسن خان اجازه دهيد تا از سنديكاي كارگري بپرسم، اگر اجازه دادند داخل بيائيد. پرسيد، گفتند هر چه محسن خان بگويد و ما داخل رفتيم. 45 دقيقه براي كارگران سخنراني كردم، حدود 700-600 كارگر بودند، يكي ژ3 داشت، ديگري مسلسل ، يكي شلوار كردي به پا كرده بود و ديگري اوركت پوشيده بود؛ غوغاي عجيبي بود . صحبت هايم تمام شد و در آخر گفتم : عزيزان صحبت هاي من را شنيديد، حالا اگر مايليد كه نباشم ، كليد اينجا را به آقاي بني صدر مي دهم و مي روم. دسته جمعي گفتند محسن­خان خودت را مي خواهيم، زيرا من با اكثر اين ها دوست بودم و كارگران بوتان كمترين مسئله را براي من ايجاد مي كردند. اما كارگران بوتان صنعتي، برادران من را بسيار اذيت كردند ولي كارگران من يكبار به اينجا آمدند و در دفتر منشي من نشستند و حرفهايشان را زدند.

در آن بحبوحه، در بعضي از واحدهاي صنعتي كشور شوراهاي كارگري تشيكل شد كه مي گفتند ما بايد در هيات مديره باشيم؛ نماينده كارگران به هيات مديره بوتان هم آمد؟

خير؛ آنها من را قبول داشتند.

شما رقبايي داشتيد كه تا ديروز بخش خصوصي بودند ، اما دولتي شدند، اين ماجرا رقابت و صنعت گاز مايع را متحول كرد؟

من سنديكا را اداره مي كردم. مديران دولتي ناچاراً در سنديكا مي آمدند و از من تبعيت مي كردند.

هيج وقت احساس كرديد دولت براي آن ها امتيازاتي قائل است كه به شما نمي دهد؟

به آنها امتيازات زيادي دادند ، آقاي امام جمعه كه خدا او را حفظ كند ، از دولت براي ايران گاز به اندازه سوئيس زمين گرفت و همچنين مزايا و ارز بسياري گرفت.

بعد از انقلاب ، سهم بازار چگونه ميان اين چند شركت تقسيم مي شد؟

آقاي جراحي و همكاران او يك تصويب نامه نوشتند و از رشد و پيشرفت بوتان جلوگيري كردند، به ما اضافه تر نمي دادند تا اينكه به تدريج اين تصويب نامه منسوخ شد.

سهم شما آن زمان چنددرصد بود؟

حدود 28 درصد بازار را داشتيم.

نبودن بوتان در بعضي از مناطق و مخصوصا جنوب شرق كشور به اين دليل بود و يا دلايل ديگري داشت؟ مثلا پرسي گاز در استان سيستان و بلوچستان حضور پررنگ تري داشت.

ما همه­جا بوديم، فقط به سيستان و بلوچستان نرفتيم زيرا توانايي مالي نداشتيم، وضع مالي پرسي گاز از ما بهتربود.

در امكاناتي مانند تريلي، كشنده و لاستيك و … آيا ايران گاز و پرسي گاز از امكاناتي برخوردار بودند كه شما نداشتيد؟

به شدت آنها امكانات بيشتري داشتند.

اين مساله در وضعيتي رخ داد كه قيمت ها ثابت هستند ولي هزينه ها در حال افزايش بودند.

عرض كردم بوتان سالهاي متمادي ضرر مي داد و در حقيقت ما شركت را با قرض كردن و ذخاير مالكين نگه داشتيم.

از اتهامات آن مقطع به شركت ها، اختلال در توزيع سينلدر بود كه احتمالا استاندار، رسانه ها و … شما را احضار مي كردند؟

هميشه احضار مي شدم. ما را بسيار اذيت ميكردند و حتي مي خواستند آقاي امام جمعه كه در بخش دولتي بود را بگيرند. آن ها به اينكه جنگ هست و مشكلاتي وجود دارد، كاري نداشتند و احضار مي كردند. در جلسه اي به من گفتند بايد گاز مايع بياوريد، گفتم تريلي نيست و آن ها مي گفتند : با الاغ بياور! يا فرض بفرمائيد مديرعامل مازندران را صدا زدند و قبل از اين كه صحبتي كند او را گرفتند ؛ زيرا دست اندركاران اكثراً بي سواد بودند و اين حرفها را متوجه نمي شدند و جمله “گاز نيست” براي آنها معنايي نداشت . مي گفتند كه ما در معدن نفت خوابيده ايم، چطور گاز نيست؟!

كسي كه استانداردها را آورد و ترجمه كرد ، در كنار آن مسائلي كه به خاطر تاخير در تعمير سيلندرها رخ داد و انفجارهايي كه در خانه مردم اتفاق مي افتاد ، اين حرف را نيز بايد تحمل مي كرد.

بله؛ ولي من عادت داشتم كه همه را در دل خودم ببخشم و همه را دوست داشته باشم. من با اكثر قضاتي كه نزد آن ها رفته بودم، دوست شدم و آن ها متوجه شدند كه من بي گناه هستم ولي اين قضيه را بسيار دير متوجه شدند.

در حال حاضر وجوه ذخيره خاصي براي تعمير شير و سينلدر وجود دارد؛ اين هم از طرح هاي شما بود؟

با آقاي رحمتي رفتيم تا اين مسئله را حل كنيم . قرارداد گذاشتيم تا درصدي از قيمت گاز به تعميرات سيلندر اختصاص يابد. اينجا فيلم هايي داريم كه بايد ببينيد و پس از ديدن آن حتما گريه مي كنيد . درباره چگونگي رفتار با سيلندر است.

با توجه به مشكلات مالي كه داشتيد تا چه زماني ساخت وسايل گاز سوز را ادامه داديد؟

حدود 40 سال قبل شركت بوتان را دو قسمت كرديم. قسمتي براي توزيع گاز كه من آن را اداره مي كنم و قسمتي هم سازندگي كه برادرانم اداره مي كنند و يكي از بزرگترين سازندگي هاي ايران است. جزو 400 تايي است كه سازمان صنعتي چاپ كرده و از بزرگان صنعت ايران محسوب مي شوند. در حال حاضر يكي از بزرگترين توليد كنندگان آبگرمكن در جهان هستند.

برخي با شبكه توزيع گاز رساني گاز طبيعي مخالفت كردند و گفتند اين شبكه به اين ترتيب كار درستي نبود. زماني كه مي خواستند اين كار را شروع كنند نظر شما چه بود و الان چه نظري داريد؟

از لحظه اول موافق بودم، زماني كه من شبها با هواپيما مي رفتم به خوزستان، خوزستان روشن بود و آتش بود. همه گازهاي همراه نفت سوزانده مي شد. عمر من براي ميهنم است، اگر شرح حال زندگي من را بخوانيد متوجه مي شويد بوتان 25 درصد وقت من را گرفته و بقيه را براي مملكتم كار كرده ام، كارهاي بسياري انجام دادم و اگر من اهميت داشته باشم به دليل كارهاي اقتصاد كلان و مملكت ما است.

هيچ وقت به اين فكر كرديد كه خودتان توليد كننده LPG  شويد و مثلا در حلقه پالايش وارد شويد؟

به دو دليل خير؛ يكي اينكه نفت هميشه دست دولت بود و در اين اواخر پتروشيمي را دادند ،يكي از برادران من در كانادا شركت دارد و زندگي مي كند . او به ايران آمد و من و برادرانم دست به دست هم داديم تا او در ايران محصول پتروشيمي بسازد، به كانادا رفتيم و يك كارخانه امريكايي دست دوم پيدا كرديم كه  بسيار عالي بود، با آقاي نعمت زاده هم صحبت كرديم كه به ايران بياوريم تا وارد پتروشيمي شود، كارخانه اي تمام عيار بود، پس از مدتي امريكايي ها متوجه شدند، برادر من را تحت فشار قرار دادند و 14 ميليون دلار پول در دعواهاي قضايي و جريمه هاي مختلف از بين رفت و آخر هم نتوانستيم كارخانه را بياوريم و از بين رفت. من قصد داشتم در جزيره لاوان كه LPG توليد مي كند سرمايه گذاري كنم اما پول نداشتم. يكي از اشتباهات درست يا غلط من اين بود كه هيج وقت دنبال پول نرفتم . شما اگر مي خواهيد من را بشناسيد ، بايد كارهاي اقتصاد كلاني كه من براي مملكت انجام دادم را بررسي كنيد. در يك بخش آن 70-60 هزار صفحه كار كارشناسي است كه اگر آن را نشان شما بدهم، متحير خواهيد شد. زمان جنگ از دوبي گاز وارد مي كرديم و تقريبا همه آنرا به جبهه هاي جنگ مي داديم. همه شيشه ها شكسته بودند ، در شركت ، پناهگاهي با بتون آرمه ساخته بودم، همان جا زندگي مي كردم و كل ايران را با چهار تلفن اداره مي كردم. در همين اوضاع و احوال زونا گرفتم و تب 40 درجه داشتم، ايام عيد بود و همه هياتي­ها رفته بودند . از سپاه مي آمدند و من همه وسايل را به آنها مي دادم و مي رفتند، دقيقا 15 روز بعد كه تمام شد هيات اجرايي فرمان امام آمد و اين شركت را فتح كرد، اما من مرتباً گاز جبهه هاي جنگ را مي رساندم و هر چه گاز مايع در جنگ مصرف شد، ما مي داديم.

ما الان مجلدات ده جلد از كتابي را مي بينيم كه درباره مسائل مختلف اقتصاد ايران است و آقاي مهندس در چارچوب انجمن مديران صنايع زحمت آن را كشيدند و ايشان  از بنيان گذاران اين انجمن هستند.

اين بخشي از كار ما بود ، بعد از اينكه آقاي هاشمي قصد داشت بيايد، ما استراتژي هاي دوران بازسازي بعد از جنگ را نوشتيم. اگر بخش كاز مايع ايران و صنعت پتروشيمي ما از اين لحاظ پيشرفت نكرد به اين دليل بود كه من به دنبال نجات ميهنم بودم و در غير اين صورت من از اين افرادي كه در حال حاضر از پتروشيمي پول هاي عجيب و غريب در مي آورند با عرضه تر و با سوادتر بودم، قدرت من هم بيشتر بود اما به دنبال نجات مملكتم رفتم ، نزديك به 80 هزار صفحه از اين قبيل كارها در انجمن مديران است. بهتر است بگويم كه اگر من براي مملكتم ارزشمندم و نزد خداي خودم سرافكنده نيستم به اين دليل است كه در دو بعد اقداماتي انجام دادم: اولي اقداماتي در اقتصاد كلان براي مملكتم و ديگري كارهايي بود كه در صنعت گاز مايع انجام دادم. وقتي شركت بوتان تاسيس شد، بسيار پوست كلفت بودم زيرا در عين جواني و نيازهاي مالي كه داشتم ، پنج سال حقوق نگرفتم زيرا زيان مي داديم. براي اشاعه فرهنگ استفاده از گاز در ايران زحمت هاي بسياري كشيدم و نهايت اگر در آن روز اين پدر و پسر اين اقدامات را در حوزه گاز مايع شروع نمي كردند، شايد الان نمي توانستند از گاز طبيعي استفاده كنند. ما فرهنگ استفاده از گاز را اشاعه داديم و در حال حاضر 70 درصد انرژي مملكت گاز طبيعي است. البته مطمئنم در رفتار با همسرم آن دنيا آمرزيده نيستم زيرا من فقط به دنبال خدمت به ايران بودم ، به همسرم نرسيدم و در اين كتاب هم نوشته ام، او به تنهايي بچه ها را بزرگ گرد.

در كتاب نوشته اند كه شرط شما در جلسه خواستگاري ، دغدغه اي بود كه در صنعت كشور داريد.

فكر نمي كنم سرتيپ رياحي كه از اقوام همسرم بودند را به ياد آوريد. ايشان زمان مصدق، وزير جنگ بود. در جواني پلي تكنيك فرانسه را گذرانده و مسئول امنيت و كارهاي آبادان بود . زمان ملي شدن صنعت نفت ، مدتي هم رئيس تاسيسات آبادان شد. وقتي قصد داشتم با همسرم ازدواج كنم، نزد مهندس بازرگان رفت و گفت محسن خليلي از شاگران شما بوده، مي خواهم بدانم او چگونه آدمي است؟ مهندس بازرگان گفت حقيقتاً محسن آقا را مي شناسم و عاشق او هستم، اگر دختر من را بخواهد به او مي دهم ولي من هيچ وقت زنش نبودم!

آقاي مهندس هادي ظهوريان از رابطه شما با مهندسان، مخصوصاٌ مهندسان جوان توصيف عجيبي داشتند.

هادي در بوتان مهندس شد.

ايشان گفتند با اينكه جوان 19-18 ساله بود، اطمينان كرديد و راه اندازي تاسيسات را به او واگذار كرديد.

بله؛ او جوان نابغه اي بود و من عاشق او بودم.

افراد ديگري مانند آقاي ظهوريان در بوتان پرورش يافتند؟

بله؛ به تعداد زياد.

آن سالها شركت هاي خصوصي كسي را بورسيه نمي كردند. چرا شما سرمايه گذاري و ايشان را بورسيه كرديد؟

عرض كردم، زماني كه از خانه مصدق تا خانه خودمان پياده آمدم با خودم عهد كردم كه عمرم را براي صنعتي شدن ايران صرف كنم . صنعتي شدن براي من نيست، من جزو كوچكي از آن و يك الگو هستم.

پدر و يا برادران شما با اين ديدگاه مشكلي نداشتند؟

خير؛ پدرم هميشه شوخي و به من كمك مي كرد . شايد باوركردني نباشد، اكنون تمامي درآمدم را صرف چنين اموري مي كنم.

از طريق انجمن مديران صنايع اين كار را انجام مي دهيد؟

من از طريق انجمن مديران صنايع، كنفدراسيون صنعت ايران ، انجمن لوازم صنايع خانگي ، اتاق ايران و بلژيك، انجمن دارندگان نشان استاندارد و كانون عالي كارفرمايان ايران كه 1700 انجمن عضو آن هستند اين كار را انجام مي دهم.

در شركت هايي كه براي مصاحبه رفتم به كساني برخوردم كه در بوتان پرورش يافته بودند اما مدتي بعد شركت ديگري رفتند. از آن ها سوال كردم كه بوتان با رفتن شما مشكلي نداشت؟ مي گفتند شما اصرار  طبيعي داشتيد تا در بوتان بمانند اما هرگز مانعي براي آنها ايجاد نمي كرديد و حتي براي اين انتقال به آن ها كمك هم مي كرديد؛ دليل اين برخورد شما چه بود؟

عرض كردم من تصميم گرفتم تا در راه صنعتي كردم كشورم تلاش كنم، كسي كه مي خواهد كشورش را صنعتي كند به فكر جيب خودش نيست ، به فكر ايران و بشريت است.

در حوزه گاز مايع چه آرزوهاي تحقق نيافته اي داريد؟

حقيقتش را بخواهيد آرزويي ندارم، هر كاري مي خواستم انجام دادم، برنامه هايي داشتم كه آنان را 25 سال پيگيري كردم تا به نتيجه رسيد. مثلا پايه گذار CNG بودم و در حال حاضر ساليانه چهار ميليارد دلار از اين طريق به كشور سود مي رسد. دنبال هر هدفي كه رفتم ، به آن رسيدم؛ هدف اساسي كه به آن نرسيدم ، صنعتي كردن ايران بود و تا همين جا جلو آمدم. روزي كه من صنعتي كردن ايران را شروع كردم سهم صنعت در GDP 8/0 درصد بود  و الان به حدود 24 درصد رسيده ، يعني 30 برابر شده است. آرزوي من اين است كه ايران صنعتي شود. اين كه سرمايه اجتماعي در ايران اشاعه پيدا كند، به اين معني كه ايرانيان رفتار صحيح را ياد بگيرند و وارسته شوند. يك آرزو دارم كه گاز مايع توليدي پالايشگاه هاي كشور را به كشورهاي همسايه بفروشيم و در كشورهاي همسايه پست هاي تامين گاز ايجاد كنيم. البته يكي ايجادكرديم تا بيايند گاز مايع را ببرند زيرا براي پالايشگاه هاي كشور صرفه اقتصادي ندارد كه گاز مايع را حمل كنند. خصوصاً گاز مايع گرم كه مشتري زيادي ندارد.

با توسعه گازرساني، تعدادي از تاسيسات شما بيكار شدند؟

بله؛ توزيع ما در هر ماه 47 هزار تن بوده، در حال حاضر به 27 هزار تن در ماه رسيده است و به صفر هم نزديك خواهد شد.

در امور گاز مايع به كشورهاي ديگر مانند افغانستان رفتيد؟

به افغانستان رفتيم اما ورشكسته شديم.

به اين ترتيب شما به آينده گاز مايع در ايران خوش بين نيستيد؟

خير؛ خوشبين نيستم، اما دلم مي خواهد راه پيدا كند زيرا مانند بچه هاي من است.

به عنوان پدر گاز مايع ايران و با توجه به گستره فعاليت هايي كه داريد، مهم ترين ميراثي كه براي كشور گذاشته ايد را چه مي دانيد؟ دوستي مي گفت آدم بايد اثر انگشتي در جامعه داشته باشد، اثر انگشت محسن خان خليلي براي جامعه چيست؟

در ذهنم اشاعه مصرف گاز طبيعي را مرهون زحمات خودم و اقوامم مي دانم. بسيار زحمت كشيدم، همه كارهاي من فرهنگي بود.

حتي در جاهايي كه با آهن ، جوش و … كار مي كرديد؟

بله؛ همه فرهنگي بود. كارگراني كه تحت نظارت من كار مي كردند، از يك مهندس باسوادتر بودند. راه من راه فرهنگ بود زيرا راه نجات كشور را در فهم و شعور مي دانستم، ناداني و جهل بلاي محض است.

مردم در اروپا و امريكا گاز بخش خانگي را با عنوان پروپان مي شناسند و مصرف مي كنند ولي در ايران معمولا مخلوط پروپان و بوتان است؛ اين دليل خاصي دارد؟

بله؛ فشار بخار پروپان بسيار بالا است و معمولا وقتي در سيلندر ريخته مي شود، در درجه حرارت معمولي و در دماي محيط به راحتي تبخير مي شود. فشار بوتان در صفر درجه سانتي گراد، صفر هست و فشار پروپان در صفر درجه سانتي گراد، 14 اتمسفر است و اين مي تواند در درجه حرارت پائين تري تبخير شود. در دنيا پروپان مصرف مي كنند اما ما به اندازه كافي پروپان نداريم، بنابراين مخلوط پروپان و بوتان را مصرف مي كنيم.

در دنيا بخشي از پروپان را سيلندري و بخشي را به شكل بالك توزيع مي كنند و در بعضي روستاها استفاده مي شود. وقتي بخش گاز مايع را مديريت مي كرديد، در روستاها شبكه گازرساني كشيده مي شد، از اين جهت با دولت مشكلي نداشتيد؟

گاز مايع به سه شكل مصرف مي شود: 1) Domestics يا خانگي 2) Commercial  يا تجاري مانند رستوران ها، هتل ها و زندان 3) Industrialsُيا صنعتي . از همان روز اول براي مشتريان صنعتي خودمان، سيستم هاي بالك داشتيم و در تاسيسات آن ها تانك هاي بزرگي قرار مي داديم. كاميون مي آمد و اينها را پر مي كرد. براي اين تانك­ها تبخير كننده گذاشته بوديم كه گاز را براي مصرف تبخير و با هوا مخلوط مي كرد.

در دنيا حتي در بخش خانگي هم به سمت بالك مي روند، متوجه شدم در اروپا گاز مايع را به شكل بالك استفاده مي كنند.

ما هم اكنون تعداد زيادي (حداقل 500 ) مشتري داريم كه از بالك استفاده مي كنند و در اطراف و ييلاقات هستند، همان سيستمي را داريم كه در امريكا و ژاپن وجود دارد.

سيستم ديگري كه در دنيا هست براي مناطق محدود شبكه گازرساني را قرار مي دهند ، اما منطقه را با بالك تامين مي كنند.

اين كار در دنيا انجام مي شود و پروپان خالص را با گاز و با هوا تبخير مي كنند و اين را به قدرت حرارتي گاز طبيعي مي رسانند و سپس آن را مانند اتان در خط لوله مي فرستند.

به دليل كاهش مصرف LPG و افزايش توليد آن، در امريكا و چين پروپان را براي خوراك پتروشيمي ها هيدروژنايز مي كنند و راندمان آن بهتر از اتان است؛ زيرا از طرفي ميزان LPG در حال افزايش است و از طرف ديگر ميزان اتان در حال كاهش است.

كار ما مخلوط كردن يعني فيزيكي است، ما كار شيميايي انجام نمي دهيم، يعني پروپان را با هوا مخلوط مي كنيم تا قدرت حرارتي آن را پائين بياوريم.

امكان دارد كه شركت هاي گاز مايع نيز به اين سمت بروند تا سهم خودشان را در مناطق دورافتاده حفظ كنند؟

خير؛ زيرا ما گاز طبيعي داريم.

آقاي مهندس من به اين نوع گازرساني مخالفم. مديران شركت گاز مي گويند انشعاباتي داريم كه قيمت تمام شده آن، زماني كه به درب خانه روستايي مي رسد، 100 ميليون تومان است. براي شهرهاي بزرگ و مناطق پرمصرف بايد خط لوله و انشعابات كشيد اما در روستاهاي پراكنده و كم جمعيت قابل مطالعه است. مثلاً شركت گاز مناطق اطراف قم را مطالعه كرده تا بررسي كند كه انرژي مورد نياز خود را از چه روشي به دست بياورند و به اين نتيجه رسيدند كه از بهترين گزينه ها LPG است؛ يعني شبكه را ايجاد كنيد اما اين به اندازه يك بالك LPG وصل شود.

ما در مطالعاتي كه در اين مناطق انجام داديم به ايجاد واحدهاي Mini LNG رسيديم كه مي توانيم در گيت شهرها اين كار را انجام دهيم و اينها را بعداً مصرف كنيم. اين راه حل اساسي است كه در دنيا نيز انجام مي شود، اگر اين كار را انجام نداديم به اين دليل بود كه طرف ما دولت بود و ما هم پول نداشتيم، اگر توانايي مالي داشتيم اين كار را انجام مي داديم. اگر بخواهيد LPG را در لوله بفرستيد در زمستان هوا سرد است و كاندنس مي شود و مايعات جمع مي شود و باعث ايجاد حريق مي شود.

در حوزه LPG و در شركت بوتان تا چه اندازه بر روي تحقيق و توسعه وقت صرف كرديد؟ آيا بخشي بود كه دائم LPG را در دنيا رصد كند و تحولات و تكنولوژي هاي آن را دنبال كند؟

پسرم مسئول R&D ماست و در اين زمينه ها بسيار كار كرده است ، خودم نيز در اين زمينه بسيار كار كرده ام اما فقط در اين زمينه نبود. پسرم هميشه در كنفرانس هاي بين المللي شركت مي كند و يك محقق است.

بسيار ممنون و متشكرم.

0 0 رای ها
رأی شما به این نوشته
اشتراک گذاری
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
نمایش تمامی نظرات